۱۳۹۴ فروردین ۳۱, دوشنبه

شاهرخ - مسافر ( غریبه ) ، ورژن اصلی

یه مسافر یه غریبه یه شبم بی پنجره


می روم با کوله بار سرگذشت و خاطره


خسته ام از خستگی ها خسته از این لحظه ها


می شمارم لحظه ها را بر نمی آرم صدا


قصه های من غمگین


اگه تلخه اگه شیرین


میروم تا واسه فردا بسازم دنیای رنگین


هر جا میرم همه میگن یه غریبه اومده


نمیبینم هم صدایی اینم از بخت بده


من پر امیدم و دلم در التهابه


میرم که تا در غربتم نوری بتابه


ای زندگی بیزارم از بیهوده بودن


میرم که تا پیدا کنم فردای روشن


هر جا میرم همه میگن یه غریبه اومده


نمی بینم هم صدایی اینم از بخت بده

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر