۱۳۹۴ اردیبهشت ۸, سه‌شنبه

حمیرا - بهار بهاره ، گلبرگ شماره 2 ، آلبوم بهار بهاره

شاعر : مسعود امینی

 آهنگ ساز : منوچهر چشم آذر

 تنظیم : منوچهر چشم آذر

تار سلو:فرهنگ شریف

غزل و اشعار متن:هما میر افشار

تهیه کننده:احمد مسعود

تاریخ انتشار:۱۳۷۲

ناشر:کلتکس رکوردز


بهار بهار امسال موقعه کار امسال

بجای جو و گندم کاشتن دار امسال

آه بهار بهار امسال


یه خونه بی غذا نیستیه سفره توش غذا نیست

جز اونا که امیرند یه آدم رضا نیست

شعر وترانه مردن شاعرا رو شمردن

شبی که عروسی داشتن بجشن گوله بردن

بهار بهار امسال


ده به ده بچه ها شون بریده دست و پا شون

نصف شباتو زندون در میارند چشاشون

یه کوچه نیست ببینی داغ جوون ندارن

این همه عاشق و اونجا نام و نشون ندارن

بهار بهار امسال


از اون همه قشنگیهاخبر نیست وطن نگو اونجا دیگه وطن نیست

وطن نگو اونجا دیگه وطن نیست


تو کوچه هاش چوبه داره اونجا آدم کشی خودشیه کارهاونجا

بهار بهار امسال


برابری برادری دروغه تو صف مردنم بری شلوغه

منبر و مسجدمثل قبله گاه ارزش جون قیمت پر کاه

هیشکی به فکر هیشکی نیست عجیبه 

آدم تو آب وخاکشم غریبه 

بهار بهار امسال


قوم مغول اومده باز دوباره یخ زده مغز مردم بیچاره 

آفت طاعون زده جالیزارو با نعش مردم می سازن دیوارو

نه راه پس داریم نه راه پیش حرف بزنی همونجا کشته میشی

بهار بهار امسال موقع کار امسال

بجای جو و گندم کاشتن دار امسال

بهار بهار امسال بهار بهار امسال آه بهار بهار امسال



سر پنجه به چشمانم بگرفتم و بستم چشم

پیشانی خود پنهان بر پنجه خود کردم

تا داغ شکستم را از خلق کنم پنهان

اما تو که می بینی اما تو که می دانی تنها ترم از تنها


ای یاور بی یاران این دست من واین دست من واین توبس کن دیگر 

این بازی آخر به چه می نازی خود می شکنی آسان هر چیز که می سازی 

یک تن بود از ما تو ای رهبر گمراهانیا می کشیم با خود یا می کشمت آسان 

نه صبح جلا دارد نه سینه صفا دارداندوه غروبی نیست امید به فردا چیست

امشب غم و فردا غم بی عشقم و بی عالم تنها ترم از تنها


ای یاور بی یاران اینک من و اینک تو داد دل من و بستان 

از صفحه این گیتی محوم کن و پاکم کن تا با تو در آمیزم تا با تو درآمیزم خردم کن خاکم کن



خدایا کفر میگویم پریشانم پریشانم

چه میخواهی تو از جانم نمی دانم نمی دانم

مرا بی آنکه خود خواهم مرا بی آنکه خود خواهم

اسیر زندگی کردی تو مسئولی خداوندابه این آغاز و پایانم


من آن بازیچه ای هستم من آن بازیچه ای هستم 

که می رقصم به هر سازت تو می خندی .............. به این چشمان گریانم


نه در مسجد نه میخانه نه در دیری نه در کعبه 

من آن بیدم که می لرزم دگر بر مرگ ایمانم


خدایی نا خدایی هرچه هستی غافله ای یارم 

که من آن کشتی که من آن کشتی بشکسته ای در کام طوفانم


تویی قادرتویی مطلق نسوزان خشک وتر با هم

که من فریاد ز نسلی آسی و قومی پریشانم


بهار بهار امسال...........................................

.................................................................

.................................................................

.................................................................

.........................................آه بهار بهار امسال



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر