۱۳۹۱ مهر ۱۸, سه‌شنبه

قصه زندگی بهروز وثوقی -6


سال 1344 است آرمان تهیه کننده فیلم " عروس دریا " است به واسطه آنکه


ارمنی بود از " ویگن " که آن روزها موسیقی پای را آورده بود ایران دعوت


کرد که نقش اول فیلم را بر عهده گیرد و بهـروز را هم برای یکی از نقشهای


فرعی انتخاب کرد .

 


ویگن صدای بسیار خوبی داشت و ورزشکار بود و خوش تیپ اما یک ایراد


بزرگ داشت .... بد مست بود !

 


بهروز خاطره هایی از ویــگن نقل می کند که به همین میگساری های بی حد


ویگن اشاره دارد :

 


تهيه‌کننده و کارگردان اين فيلم [عروس دريا] «آرمان» هنـرپيشه  مشهور آن


‌ سال‌هاست. . . «ويــــگن»، خوانندۀ معروف و محبوب، نقش اول مرد را به


عهده دارد و «فــــروزان» نقش اول زن را بازی می‌کند. محل فيلمبرداری


در شمال ايران؛ بندر پهلوی (انزلی) و غازيان است. . .


 


 


يک بار، فرماندۀ نيروی دريايی بندر پهلـــوی همۀ گروه را برای شام دعوت


می کند روی عرشۀ کشتی. پيش از رفتن، آرمان از افراد گروه فـــيلمبرداری


و بازيگران می‌خواهد که زياد مشروب نخورند و به خصوص تــــاکيد می‌کند


که با ويگن هم‌پياله نشوند.


افسران و درجه‌داران نيروی دريايی در بندر پهلوی با همسران خود آمده‌اند.


همه لباس‌های رسمی و شيــــک پوشيده‌اند. . . شام را که می‌خورند، ويــگن


گيتارش را برمی‌دارد و شروع می ‌کند به نواختن و آواز خواندن. تــــرانه ی


اول را می‌خواند، همه تشويقش می کنند و برايش کف می‌زنند.


يکي از افسران ارشد نيروی دريايی می آيد و با احترام فــــراوان به ويــــگن


می گويد:«می ‌توانم ازتان خواهش کنم ترانۀ دلِ ديوانه را برايمان بخوانيد؟»


ويگن که مشروب خورده است، می ‌گويد: «نخير، قرار نيست هر چه شما


می ‌خواهيد من بخوانم. . .... من هر ترانــــــه‌ای را که دوســـــت داشته باشم


می ‌خوانم.»


افسر ارتش که جلو همسر و هم ‌رديف و زير دستانش احســــاس تحقير کرده


، دلخور و پــکر دســـــت همسرش را می ‌گيرد و صـــــحنه را ترک می‌کند.


بقيۀ افسرها هم دور صحنه را خالی می‌کنند....

آن شب تمام می شود اما میگساری های ویگن گویا تمامی ندارد در تایید این


حرف بهروز خاطره ای دیگر نقل می کند :


يک‌ شب، بهــروز و ويگن با هم می ‌روند بيرون، در رستورانی ارمنی شام


می ‌خورند.


ـ من معمولا «ودکا» می ‌خوردم. گفتم مشروب هم بياورند. ويگن هم مشروب


خواست. گفتم: «خواهش می ‌کنم نخور. آرمان از من خواسته باهات مشروب


نخورم.»


ويگن گفت: «يک گيلاس که اشکالی ندارد. يکی شد دو تا و دو تا شد سه تا


و خلاصه پشت سر هم خورد. من هم روم نمی‌شد چيزی بگويم. به هر حال


از من بزرگتر بود و بهش احترام می‌گذاشتم.


از رستوران مي‌آيند بيرون. سوار ماشين مي‌شوند و راه مي‌افتند. وسط راه


ويگن می ‌گويد: «نگه‌دار!» بهـــــروز کنار خيابان ماشين را پارک می‌کند.


ويگن پياده می‌شود و تلو تلو خوران می‌رود تو يک پياله ‌فروشی. بهروز هم


دنبالش راه می‌افتد..

در آن فیلم برخوردی هم با ویگن دارد ، بهروز هیچگاه نمی پذیرد که کسی


بخواهد بر او مسلط شود و یا او را مورد هتک حرمت قرار دهد ، یک روز


در زمان فیلمبرداری همین فیلم ویگن که بسیار محبوب تر از بهروز است و


می بیند که مورد کم محلی بهروز واقع می شود، زمانی که برای گردش در


شهر با ماشین شورولت بهروز بیرون رفته اند با بهروز جر و بحث می کند:


بالاخره «ويگن» عصبانی می‌شود، می‌آيد يقۀ بهروز را می گيرد و ازماشين


می کشدش بيرون: «تو خيال می ‌کني کی هستی؟ مارلون براندويی؟من توی


اين فيلم [عروس دريا] نقش اول را دارم. آن‌وقت تو به من محل نمی گذاری؟


هر روز پا می ‌شوی می روی بيـــــرون، ازت که می‌ پرسم، جـــواب سربالا


می‌دهی؟ تو نمی‌توانی يک چک مرا بخوری.»


بهروز می‌گويد: «باشد، قبول. معذرت می‌خواهم. حالا بيا سوار شو برويم.»


ويگن ول کن نيست: «نخير، تو بزن، من هم می‌زنم. ببينيم کی قوی‌تر است.


اول تو بزن.»


« ـ آقا، من که ديگر کاسۀ صبرم لبريز شده بود، نفهميدم چه‌کار کنم. يک


مشت زدم بهش. پاش پيچ خورد و افتاد. . . از شدت درد، بنا کرد به داد و


هـــــوار...»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر