۱۳۹۱ مهر ۱۷, دوشنبه

قصه زندگی بهروز وثوقی -4


اما این حادثه بهروز جوان را نا امید نمی کند و برای اولین بار به کلاس های

بازیگری" دیوید سن " می رود و همزمان تئاتر لاله زاری را شروع می کند.


ازقضا از خدمت


سربازی هم معاف می شود حالا می باید وارد اجتمــــــاع شود .اول تصمیم


می گیرد برای خلبانی آزمون دهد اما با مخالفت خانواده اش روبرو شد و


از آنجا که پدرش نیز در اداره بهداشت کار می کرد او نیز وارد اداره ی


بهداشت شد .


از آن دوران و از کار کردن در روستاهای ایران خاطرات بسیاری دارد


همانند خوردن گوشت مار و غیره اما در یکی از خاطراتش از روح


عصیانگر خود می گوید ، خصلت دعوایی بودن بهروز که بعدها بیشتر


از آن خواهیم گفت . او هیچگاه زیر بار حرف زور نرفت. او در این


خاطره می گوید :


((.... یکبار در یکی از دهات ها مشغول کار بودیم ، دیدیم از دور یه


ماشین جیپ می آد معلوم شد بازرس اداره بهداشت است و از تهران اومده تا


کار ما را بررسی کند . بازرس از کار من ایرادای گرفت که مثلاً : چرا این


کار رو کردی یا اون کار رو نکردی !


در جوابش گفتم : از مرکز به من اینجوری دستور داده اند و من هم اجرا


کرده ام .


بازرس با من یکی به دو کرد و صدایش را بلند کرد و آخر کار کشید به


توهین و فحاشی .


- حالا منم جوون ام و کله شق . تا دیدم فحش داد محکم گذاشتم توی


گوشش . همکار هام که همه ترک بودند و من رو خیلی هم مرا دوست


داشتن چون با همه شون رابطه ی دوستانه داشتم و بهشون می رسیدم


به طرفداری از من ریختند دور بازرس و راننده اش . آقای بازرس هم


ترسید که مبادا این ها بریزند سرش و کتک مفصلی بخوره سریع سوار


ماشین شد و در رفت.


 کار در اداره ی بهداشت برای بهروز وثوقی خوشایند نبود چرا که علاوه


بر سختی هایش او را رویایش (یعنی سینما ) می کرد . برای همین می خواهد


از اداره ی بهداشت بیرون بیاد و اینبار به استخدام وزارت دارایی در آید .


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر