بنان - افسون سحر ، آلبوم شاخه گل 10
مرنجان دلم را، که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست، مشکل نشیند
تو می گفتی وفادارم، مَحبّت را خریدارم
ولی دیدم نبودی
تو گفتی آن حبیبم من، که بر دردت طبیبم من
ولی دردم فزودی
تو می گفتی که روز و شب، بود نام توام بر لب
ز عشقت بی شکیبم
دلم دیدم نمی جویی، به لب هرگز نمی گویی
به جز نام رقیبم
من از بی خبری ز ناز و دل ستانی تو
شدم فتنه بر آن مَحبّت زبانی تو
غم خود به فسون در دل من چون بنشاندی
زدی بر دل من آتش و در خون بنشاندی
گر چه ای پری ز دوریت بی قرار و بی شکیبم
بر کَنم دل از تو بس بود هر چه داده ای فریبم
من تحمّل جفای تو بیش از این نمی توانم
گر فرشته ای دگر تو را از حریم دل برانم
گر فرشته ای دگر تو را از حریم دل برانم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر