ابی - برج
زیراین گنبد نیلی زیراین چرخ کبود
توی یه صحرای دوریه برج پیروکهنه بود
یه روزی زیر هجوم وحشیۀ بارون وباد
ازافق کبوتری تا برج کهنه پرگشود
برج تنهاسرپناه خستگی شد
مهربونیش مرحم شکستگی شد
امااین حادثۀ برج وکبوتر
قصۀ فاجعۀ دلبستگی شد
اول قصمونوتو میدونی تو می دونستی
من نمی تونم برم تومی تونی تومی تونستی
بادوبارون که تموم شداون پرنده پرگشید
اشتیاق والتماس
وته چشم برج ندید
عمربارون عمر خوشبختیه برج کهنه بود
بعداون حتی توخوابم اون پرنده روندید
ای پرندۀ من ای مسافرمن
من همون پوسیدۀ تنهانشینم
هجرت تو هرچی بودمعراج توبود
اما من اسیرمرداب زمینم
رازپروازوفقط تومی دونی تومی دونستی
من نمی تونم برم تو می تونی تومی دونستی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر